شعر طنز (زن ذلیل)
بیا آینه با تو صحبت کنم
غم و غصه را با تو قسمت کنم
زنم گفته باید که همواره در
مسیری که او خواست، حرکت کنم
...اجازه ندارم فقط یک ناهار
پدر مادر خویش دعوت کنم
... پس از ازدواج آرزو داشتم
که لبخند او را زیارت کنم
... چنان مهر او سکه دارد زیاد
که می ترسم از او شکایت کنم
... زنم دائماً طعنه ام می زند
که با باجناقم رقابت کنم
... مگر ظرف شستن اجازه دهد
که یک ثانیه استراحت کنم
... بمیرم دگر زن نخواهم گرفت
اگر بار دیگر ولادت کنم
اگر جان او را بگیرد خدا
محال است دیگر حماقت کنم
من از زن ذلیلان سخن گفته ام
که خون در دل این جماعت کنم!
شاعر:« اشکان صمصام »
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: اشعارطنز